از زبان مولانا در حالی که دیوانه ی حق می شود.پسرش می اید
روی سرش و گریه می کند و این شعر را می خواند:
روسر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و کنج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشای خواهی برو جفا کن
از ما گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
نظرات شما عزیزان: